هنگامی که بانکئی به آرامی برای پیروانش سخن می گفت، سالکی به نام شین شو سخنان وی را قطع کرد و به پیروی از معتقداتش بصدای بلند به ذکر پرداخت،(او به معجزات و کرامات ایمان داشت و نجات و رهایی را در تداوم ذکر کلمات مقدس می دانست).
بانکئی از ادامه سخن بازماند و از سالک پرسید:
-چه می خواهی بگویی؟
سالک پرمدعا پاسخ داد: پایه گذار مذهب من در ساحل رودخانه می ایستاد و قلمی در دست می گرفت و پیروانش در طرف دیگر رودخانه می ایستادند و کاغذ بدست می گرفتند و پیشوای ما نام مقدس آمیدا را از آنطرف رودخانه از راه هوا، روی کاغذ می نوشت، آیا شما می توانید کراماتی این چنین داشته باشید؟
بانکئی گفت:
-نه، من فقط کرامات کوچکی دارم، مثلا وقتی گرسنه هستم می خورم، و هنگامی که تشنه هستم می نوشم و وقتی به من توهین می شود، فراموش می کنم.
حکایتی که خواندید متعلق است به کتاب "صدحکایت ذن". صدحکایت ذن را خانم دل آرا قهرمان گرد آوری و ترجمه کرده اند و نشر میترا به چاپ سپرده اند. نسخه ای که من دارم چاپ دوم (1376) است.
کتاب با توضیحاتی درباره ذن شروع شده و به شرح 100 حکایت از پیران خرد شرق دور می پردازد. حکایتهای انتخاب شده کوتاه و جذاب هستند و بیشترشان دارای نکاتی جالب و آموزنده هستند. در میان صفحات کتاب تصاویر و مینیاتورهایی هم چاپ شده اند که با وجود سیاه و سفید بودن چشم نواز می باشند.
بازهم اگر فرصت کردم حکایتهایی از این کتاب را در اینجا قرارخواهم داد انشاءالله.