یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی
یاد داشتهای یک کرم کتاب

یاد داشتهای یک کرم کتاب

من همونی هستم که دنبالش نمیگردی

گنج من ؛ قسمت دوم


گفته بودم که چیزهایی رو به عنوان گنج مون انتخاب می کنیم که اگر روزی روزگاری در بیابان گیر افتادیم حاضریم تمام آن گنج گرانبها را تنها با یک جرعه آب تاخت بزنیم.و حالا نوبت می رسد به معرفی گنج من. فکر نکنم توی هیچ کتابخانه شخصی توی ایران بتوانید همه این کتابها را پیدا کنید. تمام کتابهایی که توسط جورج اورول نوشته و به فارسی ترجمه شده اند.فهرست بر اساس سال چاپ  می باشد.

 

نام کتاب

مترجم

انتشارات


چاپ

سال چاپ

1

1984

مهدی بهره مند

کتابفروشی فرزان


اول

1361

2

آس و پاس ها

علی پیرنیا

کتابفروشی ممتاز


اول

1362

3

دختر کشیش

مهدی افشار

آپادانا


 

1362

4

قلعه حیوانات

محمد فیروز بخت

گلشایی


اول

1362

5

درخت زندگی

منصور اقتداری

کاوش


اول

1363

6

روزهای برمه

پروین قائمی

کتاب آفرین


اول

1363

7

ژرفنا

همایون حنیفه وند مقدم

 


اول

1363

8

راهی به اعماق(ژرفنا)

 

کتابسرا


 

1363

9

هوای تازه

گلرخ سعید نیا

هرم


اول

1372

10

قلعه حیوانات

امیرامیرشاهی

جامی


هشتم

1373

11

به یاد کاتالونیا

عزت الله فولادوند

خوارزمی


دوم

1373

12

1984

صالح حسینی

نیلوفر


هفتم

1380

13

دختر کشیش

بهناز پیاده

مجید


اول

1388

 

آتش بدون دود


گالان از خانواده اوجا است و از قبیله یموت. عمویش ریش سفید و پدرش از بزرگان یموت اند. سولماز ازخانواده اوچی و از قبیله گوکلان است. پدر سولماز نیز ریش سفید گوکلان است. یموت و گوکلان ، هر دو، از قبایل ترکمن هستند و ترکمن صحرا را تقسیم کرده اند اما نه به برادری. کینه های کهنه منجر به انتقام گیریهای مداوم شده و نفرت قلب هر دو قبیله را پر کرده است.

گالان تصمیم دارد تا صحرا را یکپارچه کند اما با از بین بردن گوکلان. پدر گالان سینه وی را از کینه گوکلان ها انباشته است. پدر سولماز نیز خواهان یکی شدن صحرا است اما با اتحاد بین قبایل. گالان هر چند وقت یکبار به بنه ی گوکلان ها حمله می برد و آتش کینه ها را تیزتر می کند. او ، که سری نترس دارد، جنگجویی بزرگ و بی همتاست و در قبیله گوکلان کسی برابر با وی نیست. پدرسولماز اما پسرانش را بیشتر به صبر و بردباری فرامی خواند.

یک روز که گالان برای حمله به گوکلان ها عزم جزم کرده بود در صحرا با سولماز روبرو می شود و به سولماز دل می بازد. سولماز شرط خود را برای ازدواج با گالان بر این می گذارد تا گالان او را از درون چادرشان ،در میان بنه گوکلان ها، بدزد. گالان شرط سولماز را برآورده می کند ولی دو برادرش را در هنگام فرار از دست برادران و عشاق سولماز از دست می دهد. کینه گالان نسبت به گوکلان ها بیشتر می شود و دست به انتقام گیری وحشتناکی می زند. سولماز هیچ گاه جلوی شوهر را نمی گیرد و او را در انتقام گیری از قبیله خود ،و بویژه خواستگاران سابقش، محق می داند. درگیریها بیشتر و بیشتر وسعت می گیرند.

رفتار خشن گالان بسیاری را می رنجاند و بین او و ریش سفیدان قومش ،از جمله پدرش که او را مسبب مرگ برادرانش می داند، شکاف می افتد. پس از مرگ عمویش، ریش سفیدان قوم به ریاست (آق اویلری) پسرعموی گالان رأی می دهند. گالان ،به توصیه ملای ده، به همراه پیروانش کوچ می کند و در کنار درخت مقدس بنه ای جدید بنا می کند.

 پدر شدن مدتی گالان را از فکر انتقام گیری از گوکلانها بازمی دارد اما حادثه ای دوباره آتش انتقام را شعله ور می کند. گالان بیرحمانه خرمن گوکلان را می سوزاند و پدر سولماز به پسرانش امر می کند به هر صورت او را بکشند. برادران سولماز در یک کمین بر سر چاه آب گالان را از پای درمی آورند و سولماز برای انتقام شوی برادرانش را به گلوله می بندد.

آتش بدون دود با این ضرب المثل ترکمنی شروع می شود: آتش بدون دود نمی شود و جوان بدون خطا. آتش بدون دود یک تراژدی حقیقی است: کشته شدن برادر به دست برادر، کشته شدن دوست به دست دوست، کشته شدن پدر در آغوش پسر، کشته شدن برادر به دست خواهر...

زندگی در صحرا آدم را سرسخت می کند. طبیعت خشن صحرا آدم خشن می طلبد. آدم نرمخو و راحت طلب در صحرا ماندگار نیست. از این رو است که صاحبان صحرا پس از گذر قرنها مردانی سرسخت بار می آیند. آنها با نرمی و نرمش بی گانه اند. صحرا به ساکنانش چیزی به رایگان نمی دهد و مرد صحرا می آموزد که به دست آمده ها را تا پای جان پاس بدارد. اینان از آداب و رسومشان نمی گذرند. بخشنده اند و سخاوتمند اما از خون خویشان شان نمی گذرند و همین است که سبب می شود انتقام گرفتن از خونی که ریخته شده نسلها و نسلها ادامه پیداکند. یموت و گوکلان سالهاست که با هم درجنگند اما خود از یاد برده اند که به انتقام کدام خون! چیزی که باقی مانده نفرتهاست که کسانی چون گالان آن را بر روی هم تنلبار می کنند. جوانان ، که جویای نامند و کمتر در بند آینده، پیروی از گالان می کنند و پند پیران در آنان اثرنمی کند. نهایت ماجرا البته جز تباهی برای هر دو طرف چیزی ندارد. صحرا بهترین جوانانش را از دست می دهد بدلیل لجاج و کینه البته.

آتش بدون دود رمانی هفت جلدی است. نادرابراهیمی پس از نوشتن جلد اول و ساختن سریالی موفق از روی آن به نوشتن شش جلد دیگر همت گماشت اما من از میان این همه فقط همان جلد اول و تا حدودی جلد دوم را دوست دارم. ابراهیمی گرم می نویسد و البته مانند همیشه نوشته هایش پراست از نصیحت و شعار. شعارهایی که مستقیم و بامناسبت و بی مناسبت به ذهن خواننده شلیک می شوند:

آری، اینگونه اند مردمی که حق دانستن و قضاوت کردن، این حیاتی ترین حقوق خویش را به دیگران واگذار می کنند، و راهشان را نه با تکیه بر آگاه و شناخت بل بر اساس اعتماد یکپارچه به رهبران می پیمایند و تسلیم اراده ی کسانی می شوند که مصالح ایشان، چه بسا، همیشه با مصالح و آرمان های توده ها یکی نباشد.

امروز، چشم به حرکت رهبری می دوزند که روزگاری، به دلیلی، کسب حیثیتی کرده است -شاید کاذب- و به راه او می رون؛ و فردا، به دلیلی دیگر، روی از او می گردانند و به جبهه ی دیگری نقل مکان می کنند؛ و در همه حال، ساده لوحانه و معصومانه آلت فعل اند و برانگیخته شده به دست کاسنی که منافعشان، رشد و آگاهی توده ها را ایجاب نمی کند.

و تا آن هنگام که راهبران و پیشگامان، مظهر اراده ی آگاه توده ها نباشند، و تا توده ها، سوای شعور تاریخی شان، خود به مرحله ی تحلیل عینی لحظه به لحظه ی حوادث نرسند، فریب خوردن، و به بیراهه کشانده شدن، و تن به تقدیر آوارگی و درماندگی سپردن، برای توده ها، امری ست نه چندان غریب و بعید.

آنها که نمی جویند و نمی پرسند و نمی شناسند، خیل کوران را مانند، دلبسته بن عصای بینایی؛ و وای اگر آن بینا به راه خویش برود نه راهی که کوران را آرزوست؛ و وای اگر آن به ظاهر بینا، خود در معنا کوری باشد که بن عصای بیگانه یی را گرفته باشد...

و تا روزگار چنین است، خوب یا بد، ستاره حکومت خواهدکرد.

ابراهیمی درد مردم دارد و از مردم می نویسد. اما خود عاشق است و عشق در نوشته هایش همواره نمودی اساسی دارد. عشقی که ابراهیمی ارائه می کند همیشه عشقی است ورای تصورات مردم عادی. در هر کتابش عشق جلوه ای دیگر دارد و کرشمه ای تازه:

آری،گالان به اعتبار خشونتش گالان بود و سولماز به اعتبار غرورش سولماز. هر دو خیره سر، هر دو رامش ناپذیر، هردو سرکش و بی پروا. عشق ملایمت ناپذیر آنها به هم، از چشمه ی انحلال یکی در دیگری آب نمی خورد، از دریای تضاد می جوشید؛ از تقابل، از درگیری، از مواجهه و مقاومت. کارشان شکستن هم بود و نو ساختن هم، و شاید به همین سبب بود که هرگز این عشق فروکش نکرد، تحلیل نرفت. به پایان نرسید، سهل است که چون آتشی که در آن بدمند دمادم بر حرارتش افزوده شد و روز به روز شعله ورتر و سوزنده تر، و آن دو برای هم چون دو جام آب خنک بودند و تشنه ی جاوید: چشاندنی و رمیدنی، نوشاندنی و پس کشیدنی، و از همان لحظه ی آغاز مسلم شد که پای جذب و دفعی پایان ناپذیر در میان است. رسیدنی در کار نبود تا تمام شدنی در کار باشد. از ایستادن در برابر هم و سر فرود نیاوردن، انگار که خسته نمی شدند. گالان در انتظار یک لحظه ی تمکین روح از جانب سولماز بود، درانتظار یک خواهش، یک التماس، یک زانو زدن و گریستن -که از کشتن خویشانم بگذر- و سولماز در انتظار آنکه گالان به نرمی بگوید -که به خاطر محبتم به تو ای سولماز، از انتقام در می گذرم- اما نه آن اهل تمکین روح بود ونه این اهل نرم گفتن؛ اما که سخت برای هم بودند و سخت وابسته به هم، و سخت عاشق. و این چگونه عشقی بود،هیچکس ندانست و نشناخت ....

شاید آتش بدون دود تنها کتاب نادر ابراهیمی است که جایش در میان کتابهای کتابخانه ام خالی است و شاید که تا به آخر نیز خالی بماند. کتابی که خواندم چاپ هشتم و متعلق به زمستان 1387 است.

رازم را نگهدار


اما کریگن دختری ساده است که در زندگی موفقیت مهمی به دست نیاورده است. پدر و مادرش او را همیشه با دختردایی موفقش کری مقایسه می کنند و در نتیجه او همیشه به فکر ارتقای مقام و پیشرفت شغلی است. امّا یک روز برای او اتفاق نامنتظره ای می افتد. اما در راه بازگشت از یک سفر کاری در کنار مردی غریبه می نشیند و زمانی که هواپیما دچار اشکال می شود از روی ترس تمام زندگی اش و رازهای آن را برای غریبه تعریف می کند. این رازها به خودی خود شاید مهم به نظر نرسند اما از نظر اما مهم هستند. مثلا او به مادرش نگفته که زمانی که مادر در سفر بوده هنگام نگهداری از ماهی مورد علاقه اش ماهی مرده و او ناچار یک ماهی دیگر خریده است. یا یکی از همکاران نزدیکش همیشه برایش کارهای قلاب بافی انجام می دهد و او برای ناراحت نکردن او مجبور است که این هدایای زشت را بگیرد و از آنها تعریف کند.

اما مرد غریبه را فراموش می کند اما پس از بازگشت به کار او را در محل کارش ملاقات می کند و متوجه می شود که غریبه در حقیقت جک هارپر مالک میلیونر شرکتی پنتر است که اما در آنجا کار می کند. اما دستپاچه می شود ولی جک او را می شناسد و از صداقت او خوشش می آید. صداقت ذاتی اما جک را آنقدر جذب می کند که او در مورد پروژه های جدید شرکت از او نظرخواهی می کند و کم کم این دو دلباخته هم می شوند. اما جک ناخواسته اطلاعاتی که از اما درهواپیما گرفته بود در یک مصاحبه تلویزیونی لو می دهد و تمام افراد شرکت متوجه رابطه پنهانی او با اما می شوند.

اما با جک قهر می کند و از او می خواهد که برای اثبات علاقه اش او هم رازهایش رابرای اما فاش کند. در نهایت پس از چند دور قهرو آشتی آن دو با هم ازدواج می کنند...

رازم را نگه دار داستانی است به قلم سوفی کینزلا -که البته نام اصلی شون مادلین ویکهام است- و توسط  سرکار خانم نفیسه معتکف ترجمه شده است. رازم را نگهدار موقعیتهایی کمیک خلق می کند که شاید اسباب خنده شوند اما نباید از یاد برد که داستان این کتاب داستان زندگی همه ما است. همه ما که رازهای کوچکی داریم و از برملا شدن آنها درهراسیم ولی شاید هیچ وقت فکر نکنیم که برملا شدن این رازها ممکن است که به سود خودمان و دیگران باشد. برملا شدن رازهای اما سبب شد تا او رابطه عاطفی بهتری با پدر و مادرش برقرار کند چرا که آنها هیچ وقت نفهمیده بودند واقعا چه در دل او می گذرد. دوست اما فهمید که قلاب بافی هایش را نه تنها اما بلکه هیچ کس دوست ندارد و.... اما در انتهای کتاب می گوید: من یادگرفته ام که اگر کسی نتواند با دوستان و همکاران و عزیزانش رو راست باشد، پس فایده زندگی چیست؟

ترجمه کتاب روان است و شاید تنها اشکال آن این باشد که کانر ،دوست پسر اما، را به عنوان نامزد وی معرفی کرده اند. انتشار کتاب  انتشارات لیوسا را منتشر کرده و طرح جلدش به نظر من فاجعه است.


اکثر اوقات شرافت در احمق ماندن است

آملی دختر جوانی است که اصلیت بلژیکی دارد ولی در ژاپن به دنیا آمده است. او به دنبال رویای خود از یک زندگی ژاپنی به این کشور بازمی گردد و سعی می کند در یک شرکت ژاپنی مشغول به کارشود. آملی در ابتدای استخدام با بی توجهی بالاسری ها و در نهایت با لج بازی و نفرت رئیس مستقیمش ،دختری زیبا با نام فوبوکی، مواجه می شود.

پس از چند ندانم کاری ناشی از عدم شناخت فرهنگ ژاپنی آملی از طرف فوبوکی مطرود می شود و آنقدر تنزل پیدامی کند که او را مسئول نظافت توالتها می کنند. آملی که می داند در فرهنگ ژاپن استعفا دادن بزرگترین گناه است 7ماه در دستشویی و توالت می ماند و هر توهینی را تحمل می کند تا استعفا ندهد و پس از پایان قراردادش شرکت را ترک می کند.


ادامه مطلب ...

نبرد که به سر رسید، سلاح ها بارگرانی می شوند بر دوش

دهکده ای توسط هجوم شنهای روان تهدید می شود. خانه های اطراف ده مجبورند که به عنوان خط دفاعی ده عمل کنند و در برابر گسترش شن به داخل دهکده مقاومت کنند. این خانه ها در حالیکه از هر طرف به محاصره شن درآمده اند توسط ساکنانشان رها نمی شوند. ساکنان این خانه ها وظیفه دارند شن را از اطراف خانه های خود خالی کرده و به وسیله سطل و طناب به دیگر افراد درون ده برسانند. وظیفه افراد ده هم رساندن غذا و دیگر ملزومات زندگی به این خانواده ها است.

معلم جوانی به عنوان توریست وارد دهکده می شود و تصمیم می گیرد که از درون یکی از خانه ها دیدن کند. پایین رفتن از نردبان طنابی همان و گیر افتادن در تله مردم دهکده همان. صاحب خانه زن جوانی است که به تازگی شوهرش را از دست داده است و معلم جوان از طرف مردم ده به عنوان نیروی کار جایگزین برگزیده می شود.

معلم جوان چند بار سعی در فرار از خانه می کند اما توسط اهالی دستگیر شده و به گودال(زندان ناخواسته اش) بازگردانده می شود.او در نهایت رضایت می دهد که با کمک زن جوان به خالی کردن شنها بپردازد.

یک روز در هنگام کارکردن او می بیند که اهالی نردبان طنابی را در کناره گودال قرارداده اند اما معلم جوان حتی دیگر رغبت بالا رفتن و دیدن مناظر اطرافش را ندارد. او به زندگی اش رضایت داده است. اگر واقعا زندگی این قدر پوچ و بی معنی است چه فرقی می کند که سرکلاس درس زندگی ات را تلف کنی یا در حال خالی کردن شنها. هر چه انسان انجام دهد پوچ و بی معنی است.

رمان "زن در ریگ روان" یا "زن در شن روان" توسط نویسنده ژاپنی کوبو آبه در سال 1962 منتشر شد. از روی این رمان فیلمی به همین نام توسط هیروشی تشیگاهارا ساخته شده است و برنده جایزه هیئت داوارن فیلم کن را به دست آورده است و همان سال نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی بوده است. رده بندی فیلم در سایت آی.ام.دی.بی عدد نسبتا بالای 8.3 است.

ترجمه فارسی توسط آقای مهدی غبرایی انجام شده و در سال 1383 توسط انتشارات نیلوفر به بازار عرضه شده است. کتاب من چاپ دوم و متعلق به سال 85 است. داستان با معرفی نویسنده شروع می شود و به شرح حال مختصری از کوبو آبه می پردازد. آبه در سال 1951 به خاطر رمان جنایت آقای س.کاروما جایزه ادبی اوکتاگاوا و در سال 1960 به خاطر همین کتاب زن در ریگ روان جایزه یومیوری را دریافت کرده است.

کتاب زن در ریگ روان کتابی است با دیدی سیاه نسبت به پوچی  زندگی آدمی و  تلخی دید نویسنده در آن موج می زند. اگر کسی به نوشته های صادق هدایت علاقه داشته باشد حتما از خواندن کتابهای آبه لذت خواهد برد. البته هدایت در میان نویسنده های ژاپنی همتایان دیگری هم دارد و کلا فکر می کنم که اگر در ژاپن زندگی می کرد زیاد تنها نمی ماند. تا آنجا که من اطلاع دارم از کوبو آبه کتاب دیگری به نام "تجـاوز قانونی" به فارسی ترجمه شده است که به آن نیز خواهیم پرداخت.

از میان متن کتاب جملات زیر را انتخاب کرده ام:

می خواهی با عروسک گردانی بین خودت و عروسکها فرق بگذاری.

انگار هر زن عادی جدا معتقد است که نمی تواند مرد را به ارزش خود واقف کند مگر اینکه همیشه خود را به او عرضـه کند.

نبرد که به سر رسید، سلاح ها بارگرانی می شوند بر دوش.

آمیـزش جنـسی مثل بلیت مدت دار است، هر بار که از آن استفاده می کنید باید سوراخش کنید.