مردم شیعه ایران عاشقند. خودشان ادعا می کنند که عاشق اهل بیت (س) هستند که خوب البته دروغ می گویند. نه اینکه از عمد دروغ بگویند. دروغ با بند بند جان و تنشان آنچنان تنیده شده که دیگر توان تفکیک دروغ و راست را از همدیگر ندارند. خودشان گمان می کنند که عاشق اهل بیت اند و گمان می برند که در احساس خود صادق اند. اما آنچه دروغ است دعوی آنها نیست بلکه احساس شان است. یعنی به اشتباه فکر می کنند که محبّ اهل بیت اند و به همین خاطراست که ادعایی دروغین دارند. مردم ایران عاشق غرب اند، حتا آنان که کباده ی اهل بیت را به دوش می کشند و از قرآن و حدیث نان می خورند و سنگ فرهنگ سنتی را به سینه می زنند. سیدحسین نصر (دامۀ توفیقات)زندگی مدرن را می کوبد ولی هنگامی که برای سخنرانی به یک دانشگاه دعوتی می شود به جای شتر و اسب سوار هواپیما می شود. حضرت آیت الله تبریزی (اعلی الله مقامه) به مردم روغن بنفشه تجویز می کند و اطلاعات مربوطه را از طریق کانال تلگرامی خود به اشتراک می گذارد. مرحوم آیت الله مصباح ( قدس سره الشریف) غرب را مظهر فساد می دانست اما کتابهایش را به جای اینکه مانند علمای قبل از خود بدهد برایش استنساخ کنند چاپ و منتشر می کرد و عجیب آنکه تقریبا تمامی آنها را داد به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر کردند از برای همان ام الفساد.
شما می توانید خیلی ساده ادعای من را برای خود اثبات کنید. از صد نفر از دوستان و فامیل و همکار بپرسید که کتابی جدید درباره مناقب و فضائل اهل بیت منتشر شده به قیمت 10 میلیون تومان و مدل جدید ایکس باکس یا فلان گوشی آیفون هم به بازار آمده به قیمت همان 10 میلیون تومان. فقط اشکال این است که هر دو در یک روز و در دو نقطه شهر به فروش می رسند و برای خریدشان باید شب بروید و در صف بایستید تا فردا نوبتتان بشود. تعداد عرضه شده بسیار محدود (مثلا 100 تا) است. فکر می کنید ملت برای خرید کتاب بروند در صف بایستاند یا برای خرید گوشی و ایکس باکس؟
حال این همه را که گفتم گمان نکنید که ایرانی شیعه عاشق تمام مظاهر غرب است.کلا و حاشا! ایرانی شیعه تنها و تنها عاشق تکنولوژی غرب است و گرنه فرهنگ و شعور و دانش انسان غربی سیخی چند است؟ شما الان می بینید که طرف ماشین چند میلیاردی ممکن است داشته باشد. توی خیابان می خواهد بزند کنار که کار بانکی انجام بدهد. دم بانک محل پارک نیست ولی ده متر جلوتر یا عقب تر خالی است. همان جا حاضر است که دوبله پارک بکند ولی ده متر دنده عقب نگیرد.
بی شعوری فرهنگی شیعه ایرانی محدود نیست به آداب رانندگی و بلند حرف زدن با گوشی موبایل در مترو و امثالهم. مسئله ریشه ای تر و فاجعه آمیز تر است از این حرفها. خیلی سال قبل دکترسرزعیم ، که در ایتالیا دانشجو بود، وبلاگی داشت به نام دوستدار سقراط. در پستی نوشته بودند که در آن شهری که در آنجا ساکن هستند هر کسی که بخواهد نمای خانه خود را بازسازی کند باید از کمیته ای در شهرداری مجوز بگیرد تا برندارد و ترکیب نمای محله را به هم بریزد(نقل از روی حافظه من). شما الان به عکس زیر از آکسفورد نگاه کنید و مقایسه کنید. تنها چیزی که به خیابان اضافه شده است تیر چراغ برق است و علائم راهنمایی و رانندگی
یا عکس زیر که متعلق است به بارسلونا. هارمونی موجود در محلات را نگاه کنید و آن را مقایسه کنید با خیابانهای امروزی شهرهای ایران. تفاوت نمی کند چه شهری. هر شهری را که بنگرید همین آش و است و همین کاسه به جز جاهایی که مثل مرکز تاریخی یزد به آن اجازه ساخت نداده اند
عکس زیر ساختمانی است در انگلستان که ساختمانهای مخروبه کنارش را تخریب کرده اند ولی به خود ترکیب اصلی بنا دست نزده اند
بازهم عکس دیگری از آکسفورد. ساختمان سمت چپ بازسازی شده است ولی هماهنگی کاملی با ساختمانهای دیگر محله دارد
حالا سری بزنیم به روستای زیارت گرگان. تصویر سمت چپ روستای زیارت را قبل از اینکه به دست زمین خواران و اصحاب ساخت و ساز بیفتد نشان می دهد و تصویر سمت راست بعد از اینکه خانه های سنتی را خراب کردند و گند زدند به بافت سنتی روستا:
برای اینکه بهتر ببینیدچه بلایی بر سر بافت سنتی روستای زیارت آمده عکس زیر را نگاه کنید:
در گذشته شهر ایرانی اگر هم بد بود، اگر امکانات نداشت، اگر آب و برق و گاز نداشت دست کم هر شهری در درون خودش هارمونی و هماهنگی داشت. حمام و بازار و ارگ حکومت و زورخانه و مسجد و حسینه هر کدام سرجای خود بودند.
امروزه روز هر کسی را در خیابان می بینید عصبی است، ناراحت است، پرخاش گر است، چه داخل خانه و چه در شهر. راننده ها عصبی، پیاده ها عصبی، دوچرخه سوار ها عصبی، موتورسوارها عصبی، علمای دین عصبی، دکترها و مهندس ها عصبی. علت این همه عصبیت چیست؟ کمبود منابع مالی؟ کمبود محبت؟ کمبود مراسم دینی و آیینی؟ کمبود جا؟ کمبود فضا؟ کمبود هوای سالم؟ یا کمبود هارمونی با محیط؟ شاید یکی از علتها ( نه علت العلل) این همه عصبیت این است که با خود بیگانه شده ایم، با محیط خود، با فرهنگ خود، با شهر خود، با خانواده خود، با فامیل خود، با مردم خود و ...
کمی هم دنده عقب بریم در مسیر فرهنگی خود شاید که بد نباشد.
به قول آن خواننده ناخواننده:
واسا دنیا من می خوام پیاده شم